جدول جو
جدول جو

معنی مساعدت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مساعدت کردن(شُ کَ دَ)
کمک کردن. همراهی کردن. معاضدت کردن. موافقت کردن. یاری کردن. یارمندی کردن: سخت تازه شد و شادکام و بنده را به شراب بازگرفت و خام بودی مساعدت ناکردن. (تاریخ بیهقی ص 161). نیک آوردی که نیامدی و با خواجه به شراب مساعدت کردی. (تاریخ بیهقی ص 161). اگر امیر در این جنگ با ما مساعدت کند... (تاریخ بیهقی). که قضای ایزد تعالی با نصرتهای وی موافقت و مساعدت نکرد. (تاریخ بیهقی ص 176)
لغت نامه دهخدا
مساعدت کردن
یاری کردن یارمندی کردن
تصویری از مساعدت کردن
تصویر مساعدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مساعدت کردن
دستگیری کردن، کمک کردن، همراهی کردن، مدد کردن، معاضدت کردن، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکایدت کردن
تصویر مکایدت کردن
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، گول زدن، اورندیدن، غدر اندیشیدن، سالوسی کردن، فریفتن، گربه شانه کردن، تنبل ساختن، غدر کردن، شید آوردن، نارو زدن، مکر کردن، ترفند کردن، دستان آوردن، نیرنگ ساختن، کید آوردن، تبندیدن، پشت هم اندازی کردن، خدعه کردن، چپ رفتن، حقّه زدن، غدر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ دَ)
دیدن. نگریستن. نگاه کردن. نظرنمودن. ملاحظه کردن. معاینه نمودن: شیر تشمر او (شتربه) را مشاهدت کرد. (کلیله و دمنه). بدوباید پیوست و هول و خطر و... او مشاهدت کرد. (کلیله و دمنه). لشکر چون تفاوت حال هر دو طرف مشاهدت کردند از خدمت الیسع دور و نفور شدند. (ترجمه تاریخ یمینی) .... تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاه است به لطافت سخن و زلاقت زبان. (مرزبان نامه ص 171)
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ دَ)
نگهداری کردن. مشفقانه مراقبت کردن:
مراعات دهقان کن از بهر خویش.
سعدی.
غم جمله خوردر هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی.
سعدی.
فقرا و تنگدستان را مراعات کن.
(مجالس سعدی).
، رعایت جانب و خاطر کسی کردن. ملاحظۀ حال او کردن. پروای دیگران داشتن. در حق کسی توجه و عنایت داشتن:
دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پایمردی.
خاقانی.
نگویم مراعات مردم مکن
کرم پیشه با مردم گم مکن.
سعدی.
، ملاحظه کردن. پروا کردن: اما دوستی بود ما را که برجای فرودآمدند و در دنبال ما نیامدند و مراعات کردند. (تاریخ بیهقی ص 597)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ / شِ لِ / لَ اَ تَ)
صلح کردن. آشتی کردن. از در آشتی درآمدن
لغت نامه دهخدا
(شُ گِ رِ تَ)
به سفر رفتن. سفر کردن. مسافره. رجوع به مسافرت و مسافره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مساحت کردن
تصویر مساحت کردن
اندازه کردن اندازه گرفتن پیمودن اندازه گرفتن و پیمودن زمینی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاودت کردن
تصویر معاودت کردن
بازگشت برگشتن عود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحت کردن
تصویر مسامحت کردن
مسامحه کردن: در تقریر آن مواضع مسامحت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسارعت کردن
تصویر مسارعت کردن
شتاب کردن، پیشدستی کردن شتاب کردن تندشتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراعات کردن
تصویر مراعات کردن
رعایت یکدیگر کردن، توجه کردن مراقبت کردن، جانب چیزی نگهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن مشاهده کردن: ... تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاه است بلطافت سخن و ذلاقت زبان
فرهنگ لغت هوشیار
یاری کردن، کمک کردن، یاری دادن، مساعدت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاس داشتن، نگاه داشتن، رعایت کردن، توجه کردن، لحاظ کردن، مراقبت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلاش کردن، اهتمام ورزیدن، سعی کردن، سخت کوشی کردن، جهاد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
Envy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
嫉妬する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
לקנא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
ईर्ष्या करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
อิจฉา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
jaloers zijn
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
заздрити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
envidiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
invidiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
invejar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
zazdrościć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
beneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
завидовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حسادت کردن
تصویر حسادت کردن
질투하다
دیکشنری فارسی به کره ای